شعر تازه (از ش ش شب) 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

ز من امشب نمی دانم

چه شعر تازه ای جوشد؟!

یکی نوزاد عریان

در خموش آغوش قلبم

جامه ای رنگین ز احساسی شگفت از خشم و غم

اندازه می پوشد

صدای گریه اش

از چشم خندیدن

رباید خفت و آسایش

به ناخن می خراشد

روح سرگردان آرامش

مرا آگه ز اندوهی نهان در پرده های ساز این « بودن » نماید

و رازی بس شگرف از

خنده های بی بر « بودن » گشاید

و در گهواره ی دفتر

به غوغای نگاه پر امیدش

همچنان در فهم این کوشد

***

ز من امشب

نمی دانم.. نمی دانم

چه شعر تازه ای جوشد..



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ شنبه 29 بهمن 1390 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب